قصه گیاه کوچولو

۴ سال به بالا

اهداف رشدی  ◄ ﮐﻼﻣﻰ (ﮔﺴﺘﺮش داﯾﺮه ﻟﻐﺎت)

روش اجرا       ◄ قصه­ گویی

وسایل لازم     ◄ ندارد

 

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ

ﺻﺒﺢ ﯾﮑﯽ از روزﻫﺎی ﺑﻬﺎری، آﻓﺘﺎب ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ از ﭘﺸﺖ ﮐﻮه ﺑﺎﻻ آﻣﺪ و ﻫﻮا را روﺷﻦ ﮐﺮد. آﻓﺘﺎب ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﮐﺮد و ﺑﺎ ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: «در آﻧﺠﺎ، وﺳﻂ آن ﺑﺎﻏﭽﻪ در زﯾﺮ زﻣﯿﻦ، ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﮑﯽ وﺟﻮد دارد. اﯾﻦ ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﯿﺎن داﻧﮥ ﺧﻮد ﺧﻮاﺑﯿﺪه اﺳﺖ. ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ دورﺗﺎدور او را ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ او را ﺑﯿﺪار ﮐﻨﻢ.» آﻓﺘﺎب ﺷﺮوع ﺑﻪ درﺧﺸﯿﺪن ﮐﺮد و آن ﻗﺪر ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﺗﺎﺑﯿﺪ ﺗﺎ زﻣﯿﻦ ﮔﺮم ﺷﺪ. آﻓﺘﺎب ﺧﻮد را ﺑﻪ داﻧﻪ رﺳﺎﻧﺪ و ﺑﺎ ﺣﺮارت ﺧﻮد، او را ﻧﻮازش ﮐﺮد! ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ را ﺻﺪا ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ: «ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ! ﺑﯿﺪار ﺷﻮ و از ﻣﯿﺎن داﻧﮥ ﺧﻮد ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎ.»

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺟﻮاب داد: «ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ­ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ­ﺗﻮاﻧﻢ ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﻢ؟ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻔﺖ اﺳﺖ. ﭼﻄﻮر ﻣﯽ­ﺗﻮاﻧﻢ ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﻢ؟» آﻓﺘﺎب ﮔﻔﺖ: «ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﻓﺸﺎر ﺑﺪه. ﺟﻮﺟﻪ ﭼﻄﻮر از ﺗﺨﻢ ﺑﯿﺮون ﻣﯽ­آﯾﺪ؟ او ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺗﺨﻢ ﻓﺸﺎر ﻣﯽ­دﻫﺪ و آن را ﻣﯽ­ﺷﮑﻨﺪ و ﺧﻮدش را آزاد ﻣﯽ­ﮐﻨﺪ. ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎر را ﺑﮑﻨﯽ و ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ را ﺑﺸﮑﻨﯽ و از آن ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﯽ. ﺑﻌﺪ ﺑﺰرگ ﺷﻮی و ﺷﺎخ و ﺑﺮگ درآوری. ﮔﻞ ﺑﺪﻫﯽ و زﯾﺒﺎ ﺷﻮی.»

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﺮﭼﻪ زور زد ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ را ﺑﺸﮑﻨﺪ. او ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ را ﺑﺸﮑﻨﻢ. زورم ﻧﻤﯽ­رﺳﺪ. ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻔﺖ و ﺳﺨﺖ اﺳﺖ.» آﻓﺘﺎب ﻧﺎراﺣﺖ ﺷﺪ. ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮد و ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ دﻟﻢ ﻣﯽ­ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﻮ را آزاد ﮐﻨﻢ. اﻣﺎ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ. ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ از ﺑﺎران ﮐﻤﮏ ﺑﮕﯿﺮی. او ﻣﯽ­ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﻣﯽ­روم و ﻓﺮدا ﺑﺮﻣﯽ­ﮔﺮدم.»

آﻓﺘﺎب ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮد و رﻓﺖ. ﺑﻌﺪ از ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺳﺮو ﮐﻠﮥ ﺑﺎران ﭘﯿﺪا ﺷﺪ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯾﯽ را دﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺎن داﻧﮥ ﺧﻮد ﺧﻮاﺑﯿﺪه اﺳﺖ. ﺑﺎران از اﯾﻦ ﮔﯿﺎه ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و ﺑﺎ ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮوم و او را ﺑﯿﺪار ﮐﻨﻢ.»

ﺑﺎران ﺑﺎ ﺷﺪت ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺑﺎرﯾﺪن ﮐﺮد. آن ﻗﺪر ﺑﺎرﯾﺪ ﺗﺎ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﻓﺮو ﺑﺮود و ﺑﻪ داﻧﻪ ﺑﺮﺳﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﺎران ﺑﻪ داﻧﻪ رﺳﯿﺪ او را ﻧﻮازش ﮐﺮد و ﺗُﮏ ﺗُﮏ ﺗُﮏ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ آن زد و ﮔﻔﺖ: «ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﯿﺪار ﺷﻮ. ﺑﯿﺪار ﺷﻮ و زود از ﻣﯿﺎن داﻧﻪ ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎ.» ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺟﻮاب داد: «ﻣﻦ ﻧﻤﯽ­ﺗﻮاﻧﻢ ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﻢ.»

ﺑﺎران ﮔﻔﺖ: «ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﻓﺸﺎر ﺑﺪه ﺗﺎ ﺑﺸﮑﻨﺪ.»

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻔﺖ اﺳﺖ. ﻧﻤﯽ­ﺗﻮاﻧﻢ آن را ﺑﺸﮑﻨﻢ.»

ﺑﺎران ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ داﻧﻪ را ﺧﯿﺲ ﮐﺮده­ام. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﻧﺮم ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﺟﻮﺟﻪ­ای ﮐﻪ ﺗﻮی ﺗﺨﻢ اﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﻓﺸﺎر ﺑﺪﻫﯽ و آن را ﺑﺸﮑﻨﯽ و ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﯽ.»

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﻓﺸﺎر داد. او ﺣﺲ ﮐﺮد ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺘﻪ ﺧﯿﺲ و ﻧﺮم ﺷﺪه اﺳﺖ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺸﺎر داد. ﭘﻮﺳﺖ داﻧﻪ ﺑﺎز ﺷﺪ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺳﺮ ﺧﻮد را از آﻧﺠﺎ ﺑﯿﺮون آورد. زﯾﺮ زﻣﯿﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮد و ﺗﺎرﯾﮏ ﺑﻮد. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ از ﺗﺎرﯾﮑﯽ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯽ­آﻣﺪ و از ﺳﺮﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ­ﻟﺮزﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﺎران رﻓﺖ، آﻓﺘﺎب دوﺑﺎره آﻣﺪ و ﺑﺎ زﺣﻤﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ رﺳﺎﻧﺪ.

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺣﺲ ﮐﺮد ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﮔﺮم ﺷﺪه اﺳﺖ. اﯾﻦ ﮔﺮﻣﺎ ﺑﺮای او ﺧﯿﻠﯽ دﻟﭽﺴﺐ و ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﺑﻮد. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ دﯾﺪ ﮐﻪ اﻃﺮاف او ﻫﻢ ﮐﻤﯽ روﺷﻦ ﺷﺪه اﺳﺖ. وﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ آﻓﺘﺎب ﺑﻪ دﯾﺪن او آﻣﺪه اﺳﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺷﺪ. آﻓﺘﺎب ﺗﺎ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ اﻓﺘﺎد ﮔﻔﺖ: «ﺗﻮ ﺣﺎﻻ ﻗﺸﻨﮓ و زﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ، رﻧﮕﺖ ﭘﺮﯾﺪه اﺳﺖ. ﻧﻮرﻫﺎی ﻃﻼﯾﯽ رﻧﮓ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ را ﺧﻮﺷﮕﻞ و زﯾﺒﺎ ﮐﻨﺪ. ﺗﻮ ﺑﺰرگ ﻣﯽ­ﺷﻮی و ﺑﺮگ و ﺷﺎﺧﻪ و ﮔﻞ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ­ﮐﻨﯽ. ﻣﻦ ﺑﺮگ­ﻫﺎی ﺗﻮ را ﺳﺒﺰ و ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ­ﮐﻨﻢ و ﺑﻪ ﮔﻞ ﺗﻮ رﻧﮓ و زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ­دﻫﻢ. اﻣﺎ ﺷﺮﻃﺶ آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮدت ﻫﻢ ﮐﻮﺷﺶ ﮐﻨﯽ. اﮔﺮ ﮐﻮﺷﺶ ﻧﮑﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﯽ­ﻣﺎﻧﯽ و ﺧﺸﮏ ﻣﯽ­ﺷﻮی. وﻗﺘﯽ از زﯾﺮ زﻣﯿﻦ ﺑﯿﺮون آﻣﺪی، آن وﻗﺖ ﻣﯽ­ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ دﻧﯿﺎ ﭼﻘﺪر زﯾﺒﺎﺳﺖ و ﺑﺎغ­ﻫﺎ ﭼﻘﺪر ﺑﺎﺻﻔﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.» ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﺸﻐﻮل ﮐﻮﺷﺶ ﺷﺪ. ﺑﺎ زﺣﻤﺖ رﯾﺸﻪ­ﻫﺎی ﺧﻮد را در زﻣﯿﻦ ﻓﺮوﮐﺮد ﺗﺎ ﻫﻢ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻏﺬا ﺑﮕﯿﺮد و ﻫﻢ ﺧﻮد را ﻣﺤﮑﻢ و ﭘﺎﺑﺮﺟﺎ ﻧﮕﻪ دارد.

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ آن ﻗﺪر ﺗﻼش ﮐﺮد ﺗﺎ ﺳﺮ ﺧﻮد را از زﯾﺮ زﻣﯿﻦ ﺑﯿﺮون آورد. او ﮐﻢ ﮐﻢ از زﯾﺮ زﻣﯿﻦ ﺑﯿﺮون آﻣﺪ.

ﺑﺎران ﺑﻪ او ﮐﻤﮏ ﮐﺮد ﺗﺎ ﻏﺬای ﺧﻮد را از زﻣﯿﻦ ﺑﮕﯿﺮد. آﻓﺘﺎب ﺑﻪ او ﮐﻤﮏ ﮐﺮد ﺗﺎ رﻧﮓ و زﯾﺒﺎﯾﯽ ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ. روزی ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﻪ ﺑﺎران ﮔﻔﺖ: «از ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ. ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ آﻓﺘﺎب ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﺮدی. ﺑﺎ ﮐﻮﺷﺶ ﺗﻮ ﭘﻮﺳﺘﮥ داﻧﻪ ﻧﺮم ﺷﺪ و ﻣﻦ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ از آن ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﻢ. ﺗﻮ زﻣﯿﻦ را ﻫﻢ ﻧﺮم ﮐﺮدی و ﻣﻦ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ از زﯾﺮ زﻣﯿﻦ ﺑﯿﺮون ﺑﯿﺎﯾﻢ. ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ از زﯾﺮ زﻣﯿﻦ ﺑﯿﺮون آﻣﺪم و آﺳﻤﺎن و ﻫﻮا و ﺑﺎغ را دﯾﺪم.»

ﻓﺮدای آن روز آﻓﺘﺎب دوﺑﺎره ﺑﻪ دﯾﺪن ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ آﻣﺪ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ از دﯾﺪن آﻓﺘﺎب ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺷﺪ. اﯾﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ او را زﯾﺒﺎﺗﺮ ﮐﺮد. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ آﻓﺘﺎب را ﺧﯿﻠﯽ دوﺳﺖ داﺷﺖ. اﮔﺮ آﻓﺘﺎب ﻧﺒﻮد او اﯾﻦ ﻫﻤﻪ زﯾﺒﺎ ﻧﺒﻮد. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ آرزو داﺷﺖ ﺑﺎران و آﻓﺘﺎب ﻫﺮ دو ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ دﯾﺪن او ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. اﻣﺎ آن دو ﺑﺎ ﻫﻢ دوﺳﺖ ﻧﺒﻮدﻧﺪ و ﻧﻤﯽ­ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﻫﺮ دو ﺑﺎ ﻫﻢ در ﯾﮏ زﻣﺎن ﺑﻪ دﯾﺪن او ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻏﺼﻪ ﻣﯽ­ﺧﻮرد و دﻟﺶ ﻣﯽ­ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ دوﺳﺘﺎن او ﺑﺎ ﻫﻢ دوﺳﺖ ﺷﻮﻧﺪ.

ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺰرگ و ﺑﺰرگ­ﺗﺮ ﺷﺪ و ﺷﺎخ و ﺑﺮگ درآورد و ﺳﺮاﻧﺠﺎم اول ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ﮔﻞ داد. او ﺑﻪ ﻗﺪری ﻗﺸﻨﮓ و زﯾﺒﺎ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ آﻓﺘﺎب از دﯾﺪن او ﺳﯿﺮ ﻧﻤﯽ­ﺷﺪ. در اﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺎران ﺑﻪ دﯾﺪن ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ آﻣﺪ. اﻣﺎ آﻓﺘﺎب ﻏﺮق ﺗﻤﺎﺷﺎی ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﻮد و از او دل ﻧﻤﯽ­ﮐﻨﺪ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ وﻗﺘﯽ ﺑﺎران و آﻓﺘﺎب را ﺑﺎ ﻫﻢ دﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺷﺪ. ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ از آﻓﺘﺎب و ﺑﺎران ﺧﻮاﻫﺶ ﮐﺮد ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﺮ دو ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ دﯾﺪﻧﺶ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. ﺑﺎران و آﻓﺘﺎب ﺑﺎ ﻫﻢ دوﺳﺖ ﺷﺪﻧﺪ و از آن روز ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﺮ دو ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ دﯾﺪن ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﯽ­آﻣﺪﻧﺪ.

آﺧﺮ ﻫﺮ دو او را دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ. آﺳﻤﺎن وﻗﺘﯽ دﯾﺪ ﮐﻪ آﻓﺘﺎب و ﺑﺎران دﺳﺖ دوﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ داده­اﻧﺪ و ﻫﺮ دو ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ دﯾﺪن ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﯽ­روﻧﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺷﺪ و دوﺳﺘﯽ آﻧﻬﺎ را ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺖ. ﭘﻞ زﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ آن دو ﮐﺸﯿﺪ و آن ﭘﻞ را ﺑﺎ رﻧﮓ­ﻫﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن زﯾﻨﺖ داد. ﻣﺮدم روی زﻣﯿﻦ ﻫﻢ از دوﺳﺘﯽ ﺑﺎران و آﻓﺘﺎب ﺧﻮﺷﺤﺎل­اﻧﺪ. ﻫﺮ وﻗﺖ آﻓﺘﺎب و ﺑﺎران ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ دﯾﺪن ﮔﯿﺎه ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﯽ­آﯾﻨﺪ، ﻣﺮدم ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺳﺮﻫﺎی ﺧﻮد را ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ­ﮐﻨﻨﺪ و ﺑﻪ آﺳﻤﺎن ﻧﮕﺎه ﻣﯽ­ﮐﻨﻨﺪ و ﻣﺸﻐﻮل ﺗﻤﺎﺷﺎی ﭘﻞ زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ آﺳﻤﺎن ﺑﯿﻦ آﻓﺘﺎب و ﺑﺎران ﮐﺸﯿﺪه اﺳﺖ. ﻣﺮدم از دﯾﺪن رﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎن ﺷﺎد ﻣﯽ­ﺷﻮﻧﺪ و ﻟﺬت ﻣﯽ­ﺑﺮﻧﺪ ﭼﻮن رﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎن ﻧﺸﺎﻧﮥ دوﺳﺘﯽ ﺑﺎران و آﻓﺘﺎب اﺳﺖ.

نویسنده: عباس یمینی­شریف

انتخاب قصه: سکینه راهپیما

قصه

این متن برای تست نحوه قرارگیری مطالب در سایت طراحی شده توسط تیم طراحی سایت آفتاب تایپ شده و برای نشان دادن چهارچوب پست لازم است کمی طولانی باشد. برای طولانی تر شدن مطلب و همینطور نشان دادن نحوه نمایش پاراگراف های جدید و نقل قول ها باید چند بار این متن را تکراراین متن برای تست نحوه قرارگیری مطالب در سایت طراحی شده توسط تیم طراحی سایت آفتاب تایپ شده و برای نشان دادن چهارچوب پست لازم است کمی طولانی باشد. برای طولانی تر شدن مطلب و همینطور نشان دادن نحوه نمایش پاراگراف های جدید و نقل قول ها باید چند بار این متن را تکراراین متن برای تست نحوه قرارگیری مطالب در سایت طراحی شده توسط تیم طراحی سایت آفتاب تایپ شده و برای نشان دادن چهارچوب پست لازم است کمی طولانی باشد. برای طولانی تر شدن مطلب و همینطور نشان دادن نحوه نمایش پاراگراف های جدید و نقل قول ها باید چند بار این متن را تکرار کنیم.

این یک نقل قول است؛ نقل قول ها با لینک شدن به سایر صفحات سایت علاوه بر افزایش نرخ ماندگاری کاربران میتوانند با افزایش لینک های داخلی هم به افزایش رتبه سایت در جستجوگرها کمک کنند.

این متن برای تست نحوه قرارگیری مطالب در سایت طراحی شده توسط تیم طراحی سایت آفتاب تایپ شده و برای نشان دادن چهارچوب پست لازم است کمی طولانی باشد. برای طولانی تر شدن مطلب و همینطور نشان دادن نحوه نمایش پاراگراف های جدید و نقل قول ها باید چند بار این متن را تکراراین متن برای تست نحوه قرارگیری مطالب در سایت طراحی شده توسط تیم طراحی سایت آفتاب تایپ شده و برای نشان دادن چهارچوب پست لازم است کمی طولانی باشد. برای طولانی تر شدن مطلب و همینطور نشان دادن نحوه نمایش پاراگراف های جدید و نقل قول ها باید چند بار این متن را تکراراین متن برای تست نحوه قرارگیری مطالب در سایت طراحی شده توسط تیم طراحی سایت آفتاب تایپ شده و برای نشان دادن چهارچوب پست لازم است کمی طولانی باشد. برای طولانی تر شدن مطلب و همینطور نشان دادن نحوه نمایش پاراگراف های جدید و نقل قول ها باید چند بار این متن را تکرار کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست